tag:blogger.com,1999:blog-70295090246577542812023-11-15T18:42:53.384+03:30تراگمهUnknownnoreply@blogger.comBlogger2125tag:blogger.com,1999:blog-7029509024657754281.post-71123127791479965562014-01-15T15:44:00.000+03:302014-01-15T15:44:43.049+03:30اتوبوس<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
الف: همیشه دوست داشتم پولدار بشم. <br />
ب: بشی یا بودی؟ <br />
الف: بودم که آرزو نمیکردم. <br />
ب: حالا که چی بشه؟ <br />
الف: مزخرف نگو. <br />
ب: فعلا بهتر آرزوی دیگهای بکنی. <br />
الف: پس چرا اتوبوس نمیاد. پاهام یخ زدن. <br />
ب: ای کاش دستکشم همرام بود. <br />
الف: ابلهی. ابله! این هم شد آرزو. <br />
ب: از پولدار شدن که بهتره. <br />
الف: بسه دیگه. پاشو پیاده بریم. <br />
ب: نمیشه. <br />
الف: چرا؟ <br />
ب: اون نمیخواد پیاده بریم. <br />
الف: نمیخواد اتوبوس هم بیاد؟ <br />
ب: میخواد زجر بکشیم. زجر. <br />
الف: میخواد، نمیخواد، میخواد، نمیخواد... <br />
ب: اون هم دست خودش نیست. <br />
الف: شاید. <br />
ب: اگه دست خودش بود مکث نمیکرد. <br />
الف: مکث نمیکرد. <br />
ب: مکث نمیکرد. <br />
الف: مکث نمیکرد. <br />
ب: مکث نمیکرد. <br />
الف: مکث نمیکرد. <br />
ب: از سکوت متنفرم. یخ زدی؟ <br />
الف: نه داشتم فکر میکردم. <br />
ب: پس نمرده بودی؟ <br />
الف: ابلهی. ابله. <br />
ب: خوشحالم. <br />
الف: چرا؟ <br />
ب: شاید اتوبوسی در کار نباشه. بیا حرف بزنیم...</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7029509024657754281.post-50904753453047500412014-01-15T10:24:00.001+03:302014-01-15T16:21:06.406+03:30شرط اول<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
نیمه شب از خواب بیدار میشوم، اتاق تاریک است و دریغ از کورسویی.<br />
اول به دنبال عینکم میگردم، باید پیدا بشه همینجا گذاشته بودم. گویا حرکات غیر ارادیام در خواب، کار دستم داده است. <br />
روی بالش، پتو، خوشخواب، کتاب و کف زمین را با دست لمس میکنم. خبری نیست. نگرانی شکسته شدن شیشهاش هم کاملا خواب از سرم پرانده است.<br />
ماجرایی است، بدون چشم به دنبال چشم گشتن. <br />
در نهایت همسرم از خواب بیدار میشود، دستش را دراز و چراغ را روشن میکند. میپرسد:<br />
دنبال چی میگردی؟<br />
من: عینکم.<br />
همسرم: عینکت که رو چشته!<br />
جای بسی نگرانی است که همیشه فراموش میکنم، شرط اول برای دیدن، نور است نه چشم. </div>
Unknownnoreply@blogger.com0